خداوند متعال همراه با آفرينش انسان، به او قدرت بيان بخشيد تا با وضع الفاظ و كاربرد آنها، فرايند تفهيم و تفهم را پديدار سازد (1) و آنگاه خود با همان زبان، حقايق را به او تفهيم كرد (2) و از او خواست تا در همه آياتش، اعم از آفاقى، انفسى و كلامى، انديشه كند و با تكيه بر انديشه استوار و دريافتهاى متقن و خللناپذير، گامهايى مطمئن به سوى هدفهاى والا بردارد.
مقصد انديشه در همه انواع آيات، علم و يقين و قطعيت است.از اينرو، در قرآن كريم بر كسب معرفتهاى يقينى و پرهيز از معرفتهاى ظنى و همراه با شك و ريب تاكيد شده است. در مقابل، امروزه شاهد طرح برخى مباحث هستيم كه حاصل آن روانه ساختن موريانه شك و ترديد و نسبيتبه جان همه چارچوبهاى معرفت دينى است.
پرسشى كه در اينجا مطرح است اينكه تا چه اندازه دريافتهايى كه ما از متون دينى، به ويژه قرآن كريم، داريم قابل اعتماد و اطمينانند؟ به عبارت ديگر، آيا دريافتهاى حاصل از متون دينى به درجه يقين مىرسند يا همگى با نوعى شك و ظن همراهند؟
اين مقاله، ابتدا به تبيين سه درجه از فهم - يعنى يقين، ظن و شك - پرداخته، سپس انواع راههاى كسب معرفت از قرآن را از نظر درجه فهم ارزيابى كرده است.
قرآن كريم در آيات خود، از واژههايى همچون يقين، ظن و شك استفاده كرده و اين واژهها نشانگر درجات دريافتهاى بشر از حوادث و موضوعات گوناگون است. همچنين قرآن كريم بر شناختهاى يقينى پاى فشرده و بشر را از تكيه بر دريافتهاى شكآلود و ظنى برحذر داشته است.
وجود درجات فهم از شك تا يقين، منحصر به دريافتهاى درونى يا موضوعات خارجى نيست، بلكه شامل فهم از متون نيز مىشود.براى تميز دادن معرفتهاى يقينى از غيريقينى، كه از قرآن به دست مىآوريم، لازم است معيارهاى هر يك از آنها را مشخص سازيم.از اينرو، پيش از هر چيز، مفهوم «يقين» ، «ظن» و «شك» و ويژگىهاى هر يك بيان مىگردد.
لغتپژوهان براى «يقين» سه معنا عرضه كردهاند، اين معانى عبارتند از:
1) علمى كه از راه نظر و استدلال به دست مىآيد; (3)
2) آرامش نفس كه از پس دانايى حاصل مىشود; (4)
3) زوال شك. (5)
تعريف سوم تعريفى سلبى است; به اين معنا كه يقين را به معناى قطعيت در نقطه مقابل شك معرفى مىكند.از تعاريف اول و دوم نيز فهميده مىشود كه يقين در دو حوزه مطرح است: يكى حوزه معرفتشناختى و ديگرى حوزه روانشناختى.يقين در حوزه معرفتشناختى، درجهاى از دانش است كه بر بنيان قطعيت تكيه كرده و آن اعم از محسوسات و معقولات است.
در حوزه روانشناختى، يقين و قطع از صفات نفسانى هستند كه بر نفس انسان عارض مىشوند.اين يقين، خود بر دو قسم است: 1) يقين نفسانى كه بر يقين معرفتشناختى اتكا ندارد، بلكه چه بسا بر وهم و خيال نيز تكيه زده باشد; 2) يقينى كه داراى پشتوانه محكم و منطقى (يقين معرفتشناختى) است.آنچه در اصول فقه تحت عنوان «قطع قطاع» مطرح است، مصداقى از يقين روانشناختى است.اين قسم از يقين روانشناختى، كه بر يقين منطقى و معرفتشناختى تكيه ندارد، قابل استدلال نيست. (6)
آن قسم از يقين روانشناختى كه پس از يقين معرفتشناختى براى قلب و نفس حاصل مىشود، ارزشى فراتر از قطعيت عقلانى دارد.قرآن كريم در بسيارى از آيات، ادراك، اطمينان و يقين را به قلب نسبت داده است.چه بسا مواردى كه از نظر عقل، مورد ادراك قرار گرفته و به قطعيت رسيده، اما هنوز در قلب و نفس همراه با ترديد و تشويش است.امام خمينىقدس سره در سخنى كه درباره طوايف گوناگون از اهل ايمان دارند، مىنويسند:
مرتبه ايمان قلبى با ادراك عقلى بسيار فرق دارد.بسيارى از امور است كه انسان به عقل ادراك كرده و برهان نيز بر آن اقامه نموده، ولى به مرتبه ايمان قلبى و كمال آن، كه اطمينان است، نرسيده و دل او با عقلش در آن همراه نيست. (7)
آنچه در حوزه اعتقادات مطرح است، اين است كه انسانها به اصول دين، يقين معرفتشناختى داشته باشند، وگرنه يقين روانشناختى اگر از قسم اول باشد، متكى بر علم نيست و قسم دوم آن نيز به آسانى براى افراد ميسر نمىشود، بلكه با ذكر و عبادت و ممارست در آن حاصل مىگردد.
در چندين آيه از قرآن، معرفت ظنى تخطئه شده است.در اين آيات، گاهى ظن در مقابل «علم» و گاهى در مقابل «يقين» قرار گرفته است كه نمونه هر يك را در آيات زير ملاحظه مىكنيم.
«و ما لهم به من علم ان يتبعون الا الظن و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا» (نجم: 28) ; و ايشان را به اين [كار ] معرفتى نيست.جز گمان [خود ] را پيروى نمىكنند و در واقع، گمان در [وصول به ] حقيقت هيچ سودى نمىرساند.
«و اذا قيل ان وعدالله حق والساعة لا ريب فيها قلتم ماندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين» (جاثيه: 32) ; و چون گفته شود وعده خدا راست است و شكى در رستاخيز نيست، گفتيد: ما نمىدانيم رستاخيز چيست; جز گمان نمىورزيم و ما يقين نداريم.
بسيارى از لغتپژوهان «ظن» را مترادف «شك» دانستهاند، (8) اما راغب اصفهانى (ت 516 ق) تعريف ديگرى از آن به دست داده كه با موارد كاربرد اين واژه در قرآن كريم تطابق بيشترى دارد.وى مىنويسد:
آنچه از طريق اماره (نشانه) به دست مىآيد، «ظن» نام دارد.هرچه اين اماره قوىتر باشد، به علم نزديكتر مىشود و چنانكه ضعيف باشد از حد توهم فراتر نمىرود. (9)
برخورد منفى قرآن با ظن از آن روست كه نوعا امارهها واقعنما نيستند.براى روشن شدن بحث، مثال سادهاى ياد مىگردد:
فرض كنيد شما به كسى سلام كردهايد و او جواب سلام شما را نداده است.در اين صورت، اگر بگوييد فلانى متكبر است علم شما به صفت «كبر» آن شخص، از نوع ظن است; چرا كه تكبر يك صفت نفسانى است و شما به طور مستقيم، آن را درك نكردهايد، بلكه صرفا از روى يك نشانه (عدم رد سلام) به تكبر آن شخص حكم كردهايد.اين در حالى است كه اين نشانه مساوى با كبر نيست، چه بسا آن شخص به دليل مشغوليت ذهنى، سلام شما را نشنيده باشد.بسيارى از نسبتهايى كه افراد به يكديگر مىدهند - مانند بخل، كينه و حسادت - از نوع صفات نفسانى است كه ما صرفا از طريق برخى رفتارهاى ظاهرى به آنها حكم مىكنيم.اينها همگى ظن هستند.شايد مولانا نيز به همين مطلب اشاره دارد كه مىگويد:
هر كسى از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من (10)
در قرآن كريم، گاهى از ظن به «حسبان» نيز ياد شده است; مانند آنكه درباره بعضى از فقرا مىفرمايد: عدهاى صرفا از روى ظاهرشان حكم به غنى بودن آنها مىكنند، در حالى كه آنها در حقيقت جزو فقرا هستند.قرآن مىفرمايد:
«يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف» (بقره: 273) ; از شدت خويشتن دارى، فرد بىاطلاع آنان را توانگر مىپندارد.
همچنين در داستان ملكه سبا با حضرت سليمان آمده است كه وى هنگامى كه وارد كاخ سليمان مىشد، به نشانه اينكه عكس خود را در سنگفرشهاى كاخ ديد، آن را بركهاى از آب پنداشت! قرآن كريم مىفرمايد:
«قيل لها ادخلى الصرح فلما راته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها قال انه صرح ممرد من قوارير» (نمل: 44) ; به او گفته شد: وارد ساحت كاخ [پادشاهى ] شو.و چون آن را ديد، بركهاى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد. [سليمان ] گفت: اين كاخى مفروش از آبگينه است.
ياد كرد اين نكته ضرورى است كه علم از طريق امارهها غير از علم از طريق آثار و صفات اختصاصى شىء است.آنچه در قرآن، «ظن» يا «حسبان» ناميده شده، علم از طريق امارههاست كه نوعا كاشف از واقع نمىباشد.اما علم به موضوعات از طريق آثار و صفات اختصاصى، نوعى برهان است كه در اصطلاح، به آن "برهان انى" گفته مىشود.
نتيجه آنكه نشانههاى غيراختصاصى، علمآور نيستند و اينگونه معرفتها ظنى محسوب مىشوند، گرچه ممكن است در مقام عمل، براى آنها جعل اعتبار شود، اما هيچگاه جاى علم را نمىگيرند.
همه لغتپژوهان «شك» را نقطه مقابل «يقين» دانستهاند; (11) يعنى هرگونه فهمى كه به نقطه قطعيت منطقى و معرفتشناختى نرسد، در زمره معرفتهاى شكآلود است.براى روشن شدن مرزهاى يقين و ظن با شك، ذكر چند نكته ضرورى است:
نكته نخست: شك نيز همچون يقين بر دو قسم است: شك معرفتشناختى و شك روانشناختى. هرگونه قضيهاى كه از روى دليل قطعى به دست نيامده باشد، مبتنى بر شك معرفتشناختى است.اما چه بسا مطالبى كه متكى بر مطالب قطعى هستند، ولى باز هم در باور برخى نمىگنجند كه در اين صورت، اين يقين منطقى همراه با شك روانشناختى است.
براى مثال، شك كثيرالشك از نوع شك روانشناختى است.در مورد مرگ نيز گفته شده است كه يكى از يقينىترين پديدههاست كه برخورد انسانها با آن به گونهاى است كه هميشه در مورد آن شك مىكنند! در اين مورد، يقين به مرگ از نوع يقين معرفتشناختى است، اما شك به آن از نوع روانشناختى است.بنابراين، يقين معرفتشناختى هيچگاه با شك معرفتشناختى جمع نمىشود.اما ممكن استيقين معرفتشناختى با شك روانشناختى جمع شود.
نكته دوم: رابطه بين شك و ظن از نوع عام و خاص مطلق است; شك، عام و ظن، خاص است.همانگونه كه اشاره شد، شك مساوى با عدم قطعيت است.پس هر معرفت غير قطعى با شك آميخته است، اما ظن، تنها به مواردى اطلاق مىشود كه معرفت غيرقطعى به اماره متكى باشد.پس هر ظنى را مىتوان «شك» ناميد، اما هر شكى از نوع ظن نيست.موارد كاربرد قرآن كريم نيز اين رابطه را تاييد مىكنند; چنانكه مىبينيم قرآن كريم اعتقاد به كشته شدن حضرت مسيح عليه السلام را اعتقادى ظنى و شكآلود معرفى كرده، يعنى در مورد آن، هم از لفظ «شك» و هم از واژه «ظن» استفاده نموده است.قرآن كريم در اينباره مىفرمايد:
«و قولهم انا قتلنا المسيح عيسى بن مريم رسولالله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا» ; (نساء: 157) و گفته ايشان كه ما مسيح، عيسىبنمريم، پيامبر خدا را كشتيم، و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، اما امر بر آنان مشتبه شد; و كسانى كه درباره او اختلاف كردند، قطعا در مورد آن دچار شك شدهاند و هيچ علمى بدان ندارند، جز آنكه از گمان پيروى مىكنند و يقينا او را نكشتند.
از بيان راغب اصفهانى نيز در تعريف «شك» ، رابطه پيش گفته بين ظن و شك تاييد مىشود.ايشان مىنويسد:
«الشك اعتدال النقيضين عند الانسان و تساويهما، و ذلك قد يكون لوجود امارتين متساويتين عندالنقيضين، او لعدم الامارة فيهما» ; شك، اعتدال (تساوى) دو نقيض نزد انسان است كه گاهى هر دو طرف نقيض متكى بر اماره هستند و گاهى عدم وجود اماره بر هر يك از طرفين موجب شك مىشود. (12)
ممكن است از كلام راغب فرق ديگرى نيز بين ظن و شك استفاده شود و آن تساوى طرفين در شك است، در حالى كه در ظن، چنين شرطى وجود ندارد.اما برخى از لغتپژوهان چنين تفاوتى را قبول ندارند.فيومى در المصباح المنير مىنويسد: بزرگان اهللغت گفتهاند: شك خلاف يقين است و آن ترديد بين دو چيز است، چه هر دو طرف مساوى باشند يا يكى بر ديگرى رجحان داشته باشد. (13)
بنابراين، بايد بگوييم كه فصل مقوم «ظن» ، اماره است، در حالىكه «شك» به هر نوع ترديدى اطلاق مىشود.
نكته سوم: اگر در مقام عمل، به دلايلى برخى از ظنون حجيت مىيابند، اين امر شامل معرفتهاى شكآلودى كه متكى بر هيچ امارهاى نيستند، نمىشود.از آيه «ان الظن لا يغنى من الحق شيئا» (نجم: 28) نيز فهميده مىشود كه به دلالت اولويت «شكى كه متكى بر هيچ امارهاى نيست» در معرفت دينى هيچ جايگاهى ندارد.
خداوند از راه آموزش زبان، چه زبان گفتارى و چه زبان نوشتارى، بابى وسيع به روى انسان گشوده است.انسانها مىتوانند آنچه را در ذهن و روان دارند با زبان به ديگران منتقل كنند.اهميت زبان در رشد معارف انسان به حدى است كه مىتوان گفت: تمدن بشر حاصل «بيان» و «بنان» است.خداوند با تعليم بيان به انسان، استعداد و توانايى خلق "اسماء" و سپس تكلم از طريق گفتار و نوشتار را به او داد.انسان مىتواند، هم براى اشياى بيرون از وجود خود و هم يافتههاى درونى خود و هم ساختههاى خارجى و ذهنى خود به وضع الفاظ پرداخته و سپس با كاربرد آنها، دريافتهايش را به ديگران انتقال دهد.
جريان وضع و كاربرد واژهها براى اشيايى كه كاملا مادى هستند به سادگى صورت مىگيرد و اهل زبان در تفهيم و تفهم آنها دچار مشكلى نمىشوند.اما در مورد ذوات و معانى غيرمادى يا پيچيده، كه داراى جوانب و ابعاد و لايههايى هستند، تفهيم و تفهم به سادگى صورت نمىپذيرد.از اينرو، دايره معانى الفاظ دچار نوسان شده، توسعه، و تضييق در آنها پديد مىآيد، به حدى كه گاه بازيافت معناى نخستين، كارى دشوار مىنمايد.
از سوى ديگر، رويكرد انسان به مقوله زيبايى شناختى سبب شده است تا زبان را با خلق آرايههاى ادبى لطافت و ظرافت و به تبع آن عمق و ژرفنا ببخشد.حاصل اين دو امر پيدايش پديده «تشابه» در زبان است.بنابراين، مىتوان نتيجه گرفت كه تشابه در زبان، به خصوص زبان فصيح و بليغ، اجتنابناپذير است و حاصل آن پديد آمدن مدلولهاى مظنون و محتمل در متون ادبى است.
نكته ديگر آنكه بايد توجه داشت كه زبان يك امر فردى نيست، بلكه يك ابزار ارتباطى است.بنابراين، وضع اسما براى ذات و معنا و كاربرد آن در برقرارى ارتباط ميان افراد وقتى ممكن است كه چند نفر به يافتههاى مشتركى رسيده باشند. از اين نظر، هر جمعى ممكن است در درون خود، در مسائلى باهم مشترك باشند و با جمع ديگرى مشترك نباشند، از اينرو، علاوه بر زبان عرف عام، عرفهاى خاص نيز در زبان پديد مىآيند.
با اين توضيح، حال در نظر بگيريد كه خداوند مىخواهد با همين زبان با مردم سخن بگويد.اين در حالى است كه بسيارى از معانى و موضوعاتى كه خداوند مىخواهد به بشر تفهيم كند، عينا در ميان يافتههاى بشر مثالى همگون ندارند. (14)
از اينرو، جريان تشابه در متون دينى قوت و شدت بيشترى پيدا مىكند و حاصل تشابه، راه يافتن شك و ظن و احتمال به ذهن مخاطب است.
در قرآن كريم، نظامى تعبيه شده است كه جلوى آسيبهاى حاصل از تشابه را مىگيرد و آن وجود آيات محكم در كنار متشابهات است.همچنين گذشت زمان و پنهان ماندن برخى از قراين مقامى ممكن است هالهاى از ترديد در اطراف مدلولهاى قرآنى پديدد آورد كه بايد با استفاده از منابع متقن، آنها را به مدلول قطعى تبديل كرد.البته كسى نبايد انتظار داشته باشد كه مىتوان در همه جزئيات به فهم قطعى از مراد خداوند دستيافت.الفاظ قرآن و نيز منابعى كه در فهم قرآن از آنها بهره گرفته مىشود، همگى در يك درجه از ظهور و قطعيت نيستند.
بىترديد، الفاظ و عبارات يك متن از نظر كيفيت دلالتبر مراد گوينده يكسان نيستند.دانشمندان علم اصول در بيان اقسام لفظ از نظر ظهور و خفا، تقسيمات گوناگونى ارائه دادهاند. (15)
مىتوان گفت كه الفاظ و عبارات قرآن در آشكارسازى مراد خداوند به دو دسته كلى قابل تقسيم است:
الف.الفاظى كه مدلول آنها به روشنى گوياى مراد خداوند است;
ب.الفاظى كه يا مدلول روشنى ندارند و يا مدلول آنها گوياى مراد گوينده نيست.
هر يك از دو دسته مزبور شامل سه قسم است: دسته نخستشامل «ظاهر» ، «نص» و «محكم» و دسته دوم شامل خفى، مجمل و متشابه است.
1.ظاهر: لفظى است كه از خودش - بدون اتكا بر يك امر خارجى - مراد متكلم فهميده مىشود.ولى احتمال اينكه مراد متكلم دقيقا مطابق آن نباشد، وجود دارد.بنابراين، ظاهر الفاظ به خودى خود از قطعيت لازم برخوردار نيست، بلكه قطعيت مدلول آن در ارتباط با نصوص و ظواهر ديگر تعيين مىشود.هميشه همراه معناى ظاهر الفاظ، معنا يا معانى ديگرى نيز محتمل است كه راه را براى تاويل باز مىگذارد. (16)
اگر لفظ عام باشد، احتمال تخصيص و اگر مطلق باشد، احتمال تقييد و اگر خاص باشد، احتمال تعميم و يا حمل بر معناى مجازى يا منقول وجود دارد.
2.نص: در لغت، به معناى بالا بردن چيزى و آشكار كردن آن است (17) و در اصطلاح، عبارت است از لفظ يا كلامى كه - بدون دخالت امر ديگرى - به وضوح بر معنايى دلالت داشته و آن معنا با سياق كلام همراه بوده و مقصود اصلى از نزول آيه است. (18)
نص از ظاهر واضحتر است و اين وضوح از لحاظ قرينهاى است كه متكلم با لفظ همراه مىسازد.اين قرينه همان «سياق كلام» است. (19)
براى مثال، ظاهر آيه «ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا» (حشر: 7) بر وجود اطاعت از تمام اوامر و نواهى رسولخدا صلى الله عليه وآله دلالت دارد، اما سياق آن بر وجوب اطاعت از آن حضرت در خصوص تقسيم فىء دلالت مىكند. بنابراين، مقصود اصلى از آيه اين است كه بر مسلمانان واجب است در مورد تقسيم فىء از پيامبراكرم صلى الله عليه وآله اطاعت كنند و دلالت آيه بر اطاعت مطلق از آن حضرت يك دلالت تبعى و ثانوى است. (20)
3.محكم: «محكم» در لغت، يعنى آنچه هيچگونه اختلاف و اضطرابى در آن نباشد.كلام را وقتى «محكم» مىگويند كه خودش - بدون نياز به غير - گويا باشد.در اصطلاح نيز به لفظ يا عبارتى از قرآن «محكم» گفته مىشود كه بر مقصود اصلى خداوند دلالت كند و دلالت آن به قدرى واضح بوده كه احتمال تاويل يا نسخ در آن راه نداشته باشد; مانند: «ان الله بكل شىء عليم» (عنكبوت: 63) (21)
تفاوت محكم با نص فقط در اين نكته است كه در نص، احتمال آنكه در عهد رسول خدا صلى الله عليه وآله نسخ شده باشد وجود دارد و اين احتمال درباره محكم منتفى است. (22)
اقسام محكم: براى محكم، اقسامى از آيات قرآن ذكر شده كه اهم آنها به شرح زير است:
الف.آياتى كه بر اصول و قواعد اساسى دين دلالت داشته باشد، به نحوى كه در گذر زمان، دستخوش دگرگونى نگردد; مانند ايمان به خدا، فرشتگان، كتب آسمانى و روز قيامت. (23)
ب.آياتى كه دال بر اصول و قواعد كلى اخلاق و فضايل انسانى است و با فطرت مطابق بوده و عقل به حسن آنها حكم مىكند; مانند: «و اوفوا بالعهد» (اسراء: 34) ; «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى.» (نحل: 90) ج.آياتى كه بر قبح و زشتى رذايل اخلاقى همچون ظلم و خيانت دلالت دارد; مانند: «فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما» (اسراء: 23) ; «يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم» (انفال: 27) د.آياتى كه از گذشته يا آينده خبر مىدهد; مانند: اخبار امتها و پيامبران گذشته، اخبار اهل بهشت و دوزخ. (24)
ه.آياتى كه سبك تعبير در آنها حاكى از دوام و پاىدارى حكم آنهاست; مانند: «ولا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا» (احزاب: 53) لفظ «ابدا» در اين آيه، راه را بر هرگونه تاويل يا نسخى مىبندد.
4.خفى: لفظى است كه دلالت آن بر معنايش روشن و واضح است، ولى در انطباق و شمول آن بر بعضى از مصاديق خارجى ابهام وجود دارد. (25)
براى مثال، مفاهيمى همچون «ميسر» و «ربا» ، كه در قرآن آمده، ممكن است در انطباق آنها بر برخى از فعاليتهاى امروزى، كه به عنوان بازى و سرگرمى و يا عقود و معاملات انجام مىشود، ترديد وجود داشته باشد.
از آنرو كه مصاديق خارجى همواره در معرض تغيير و تحول هستند و بسيارى از مصاديق نيز در گذر زمان به وجود مىآيند، انطباق عناوين كتاب و سنتبر مصاديق خارجى، به دقت ويژهاى نيازمند است تا انطباق آنها به صورت ظنى صورت نگيرد، به خصوص در مواردى كه اينگونه انطباقها براى مردم تكليف ايجاد مىكند و اصول عقلى و عقلايى همچون اصل برائت و اصل صحتبر خلاف آنهاست.
5.مجمل: لفظى است كه دلالتش بر مراد خداوند واضح نبوده، بلكه داراى نوعى ابهام و اشكال است (26) و اين ابهام و اشكال نوعا به اين دليل است كه احتمالات مختلفى درباره آن وجود دارد كه هيچكدام رجحان قاطعى بر ديگرى ندارد.در اينگونه موارد، تعيين يكى از احتمالات نيازمند دليلى از خارج است.
عوامل گوناگونى همچون غرابت استعمال، اشتراك لفظى، نقل لفظ از معنايى به معنايى ديگر، معين نبودن مرجع ضمير، وجوه اعراب، اختلاف قرائت و اختلاف در نوع استثنا و مستثنى منه از جمله عواملى است كه سبب اجمال و ابهام در معناى مراد مىشود.
6.متشابه: بهلفظىگفتهمىشودكهبهخودى خود معانى گوناگونى را برمىتابد و ظاهرش مراد خداوند نيست و در اصطلاح، به آياتى گفته مىشود كه پذيرش مدلول ظاهرى آنها نوعا مستلزم يكى از دو امر ذيل است:
الف.نسبت دادن صفات سلبى به خداوند; مانند ظلم و جهل;
ب) نسبت دادن يكى از ويژگىهاى مخلوق به خالق; مانند: حركت و جا و مكان داشتن.
برخى از محققان رابطه متشابه با مبهم (مجمل) را از قبيل عام و خاص مطلق دانستهاند; به اين صورت كه مبهم عام و متشابه خاص است; يعنى هر متشابهى داراى ابهام است، ولى هر مبهمى متشابه نيست. (27)
تفاوت مجمل و متشابه در عوامل آن نهفته است.عوامل تشابه از قبيل غرابت استعمال يا اشتراك لفظى نيستند، بلكه به دليل بلندى معناى موردنظر و دور از دسترس بودن حقايقى است كه الفاظ از آنها سخن مىگويد و خداوند براى تقريب به اذهان، در قالب محسوس بيان كرده است.
نكته ديگر آنكه واژهها در آيات متشابه نوعا از نظر مفهوم ابهامى ندارند; آنچه موجب ابهام مىشود ويژگى ساختار كلام از جمله، نسبت دادن امورى به خداوند است.
در مورد تفسير متشابهات چند نظريه وجود دارد كه اهم آنها را مىتوان در سه نظريه ذيل خلاصه كرد:
1.عقول بشرى در دنيا از درك معنايى كه شارع منظور داشته عاجز است و به عبارت ديگر، مراد خداوند به طور دقيق معلوم نيست. (28)
عموم دانشمندان اهلسنت چنين نظرى دارند.به بيان ديگر، هرگونه اظهارنظر در اينباره آميخته با شك و ظن است.
2.آيات متشابه با ارجاع به آيات محكم تفسير مىشوند.علامه طباطبائى از جمله مفسرانى است كه بر اين نظر پاى مىفشارند.ايشان مىنويسد: قرآن به گونهاى است كه برخى از آياتش، آيات ديگر را تفسير مىكند.طبق اين بيان، متشابهات نيز بايد مفسرى داشته باشند و اين چيزى جز آيات محكم نيست.
مثال اين تفسير، آيه شريفه «الى ربها ناظرة» (قيامت: 23) است كه آيهاى متشابه است، ولى وقتى به آيه «ليس كمثله شىء» (شورى: 11) و آيه «لا تدركه الابصار» (انعام: 103) ارجاع داده شود، معلوم مىگردد كه مراد از «نظر كردن به خدا» از سنخ ديدن محسوسات به وسيله چشم نيست; زيرا خداى تعالى در سوره «نجم» براى قلب هم نوعى ديدن اثبات كرده و فرموده است: «ما كذب الفؤاد ماراى افتمارونه على ما يرى...لقد راى من آيات ربه الكبرى» (نجم: 11- 18) معلوم مىشود كه قلب هم ديدنى خاص خود دارد، نه اينكه منظور از آن فكر باشد; چون فكر مربوط به تصديق و تركيبات ذهنى است و رؤيت، به تك تك اشياى خارجى تعلق مىگيرد.پس روشن شد كه اين رؤيت عبارت است از يك نحوه توجه خاص قلبى; توجهى غيرحسى و مادى و غيرعقلى و ذهنى.اين يك نمونه از تفسير متشابه به وسيله محكمات است.ساير متشابهات نيز به همين شيوه قابل تفسيرند. (29)
3.آيات متشابه را بايد به محكمات ارجاع داد، اما با محكمات تفسير نمىشوند. نويسنده تفسير مناهجالبيان بر اين نظر است كه آيات محكم بر آيات متشابه حاكمند و با ارجاع متشابهات به محكمات، تنها به اين نتيجه مىتوان رسيد كه به طور قطع مدلول ظاهرى آيات متشابه مراد نيست، ولى نمىتوان معناى مراد از آنها را تعيين كرد.به عبارت ديگر، آيات محكم تنها ظهور ابتدايى آيه متشابه را دفع مىكنند، اما هيچگونه بيانى درباره معنا و مراد آن به دست نمىدهند. (30)
براى نمونه، در مثال پيشين، بنا به دلايل و قراين عقلى و دلالت محكمات كتاب و سنت، رؤيت پروردگار با چشم ممتنع است (31) ، اما نمىتوان كيفيت رؤيت را تعيين كرد.به نظر برخى، دانش متشابهات تنها در انحصار راسخان در علم (پيامبر صلى الله عليه وآله و اهلبيت عليهم السلام) است و همگان بايد براى تفسير آيات متشابه، به بيانات ايشان، كه در تفسير اين قبيل آيات وارد شده است، مراجعه كنند. (32)
وقتى لفظ يا عبارتى از قرآن، به خودى خود داراى مدلول قطعى نباشد، ناچار بايد براى فهم مراد قطعى خداوند به متون يا منابع ديگر مراجعه كرد.اهم منابعى كه براى فهم متن قرآن مورد استفاده قرار مىگيرند، در ذيل مورد بحث و بررسى قرار مىگيرند:
1.معناى لغوى و قواعد ادبى: يكى از محورهاى اساسى مورد استناد در برداشتهاى تفسيرى، معناى لغوى و قواعد ادبى، اعم از صرفى، نحوى و بلاغى است.بايد توجه داشت كه معيار صحت معناى لغوى، كاربرد لغت در معناى موردنظر عصر نزول است.اجراى قواعد ادبى، به ويژه قواعد بلاغى، در برخى از موارد ممكن است از قطعيت لازم برخوردار نباشد.براى مثال، در مورد «حذف و ذكر مسنداليه» ، «تعريف و تنكير مسنداليه» و «تقديم و تاخير مسنداليه» وجوهى ذكر شده است كه گاهى مفسرى به وجهى استناد مىكند، در حالى كه مفسر ديگرى وجه ديگرى را انتخاب مىنمايد و دليل اين اختلاف عدم طعيتيكى از آن وجوه است.در اينگونه موارد، ممكن است هر يك از آن دو به قرينهاى ظنى نيز استناد جويند.
2.اخبار: برخى از اخبار از جمله اخبار متواتر و اخبار همراه با قراين قطعى، مفيد قطع هستند.از اينرو، مىتوان از طريق آنها، مراد خداوند را به طور قطع دريافت.اما «اخبار آحاد» امارههايى هستند كه صرفا مفيد ظن هستند.بدينروى، فهم آيه به كمك آنها، «فهم ظنى» است.بسيارى از دانشمندان اسلامى از قديم و معاصر اينگونه روايات را در فهم آيات قرآن - بجز احكام شرعى - معتبر نمىدانند.
شيخ طوسى در مقدمه تفسير تبيان مىنويسد:
هرگاه آيهاى در مراد پروردگار ظهور نداشته باشد، نمىتوان در تفسير آن اعمال نظر كرد و نيز نمىتوان در فهم و تفسير آيه به خبر واحد تكيه زد; به ويژه آن گاه كه تفسير مربوط به اصول باشد، نمىتوان براساس خبرهاى واحد و خبرهاى شاذ عمل كرد و اظهارنظر قطعى داشت و چنين خبرى را شاهد بر كتاب الهى قرار داد. (33)
علامه طباطبائى نيز در اينباره مىنويسد:
حجيت و اعتبار شرعى از نوع اعتبارات عقلايى است.از اينرو جعل چنين حجيت و اعتبارى در صورتى درست است كه يك اثر شرعى با قابليت چنين جعلى در ميان باشد و از آنجا كه امور اعتقادى (كه تفسير نيز از جمله آنهاست) و قضاياى تاريخى فاقد اثر شرعى قابل جعل هستند، اعتبار شرعى در آنها بىمعناست; زيرا معنا ندارد كه آنچه را انسان بدان يقين ندارد، شارع آن را به منزله يقين قرار دهد و وى را بدان متعبد سازد; چه اينكه با تعبد شرعى، غيريقين به يقين مبدل نمىشود. (34)
3.عقل: ترديدى نيست كه اساس تفهيم و تفهم بر بنيان عقل استوار شده است.شناختخداوند و تصديق پيامبران عليهم السلام جز به عقل و خرد بر هيچ مبناى ديگرى استوار نيست.خداوند تعقل و تفكر و شيوه درست آن را در آفرينش انسان عجين ساخته است.عقل انسان براى سنجش و تشخيص امور داراى معيارها و محكهايى است كه بر آن مفطور است.از اين معيارها به عنوان قواعد عقلى ياد مىشود.قواعدى مثل محال بودن اجتماع و ارتفاع نقيضين و محال بودن اجتماع ضدين در عقل نظرى و قاعده «تحسين و تقبيح عقلى» در عقل عملى، از اين دستهاند.
ذكر اين نكته لازم است كه اصول و قواعدى كه برپايه ظن استوارند - نظير قياس و استحسان - از حوزه دلايل عقلى خارج است.
4.شهود عرفانى: در لابهلاى تفاسيرى كه به تفاسير عرفانى يا باطنى شهرت يافتهاند، برداشتهايى از قرآن ديده مىشود كه نه بر معناى لغوى و قواعد ادبى متكى هستند و نه بر ظاهر و نص آيات ديگر قرآن و اخبار و احاديث و نه بر قواعد قطعى عقلى. گاهى ادعا مىشود كه اينگونه برداشتها بر شهود عرفانى متكىاند و مفسر به يقين اين مطالب را دريافت كرده است.بايد گفت كه اينگونه موارد اگر هم قطعيتى داشته باشند، صرفا براى مفسر قطعيت دارند و نمىتوان آنها را يقين معرفتشناختى و منطقى تلقى كرد.به نظر مىرسد كه برخى از اين مفسران با توجه به ديدگاههايى كه در مورد خدا، عالم و انسان داشتهاند، بسيارى از مطالب را صرفا با اتكا به يقين روانشناختى اظهار داشتهاند، از اينرو ارزششان در حد يقين و قطع قطاع است! دليل بر اين مطلب، اختلاف در برداشت از يك آيه در ميان اينگونه مفسران است، به گونهاى كه جمع بين آنها ممكن نيست.
از آنچه گفته شد، نكات ذيل به دست مىآيد:
1.آنچه انسان از معرفت كسب مىكند، از نظر درجه اطمينانبخشى به سه قسم يقين، ظن و شك تقسيم مىشود. «يقين» معرفتى قطعى است. «ظن» معرفتى است كه از طريق امارههاى غيراختصاصى (مشترك) حاصل مىشود و «شك» به مطلق عدم قطعيت گفته مىشود، خواه طرفين شك متكى بر اماره باشند يا صرف احتمال مطرح باشد.
2.يقين و شك در دو حوزه تحقق مىيابند: حوزه روانشناختى و حوزه معرفتشناختى.نبايد اين دو را با هم خلط كرد.
3.تشابه در الفاظ و عبارات از ويژگىهاى زبان و به ويژه زبان برخوردار از آرايههاى ادبى است.همچنين به دليل عدم تطابق كامل حقايق القا شده در وحى با دريافتهاى عادى بشر، پديده «تشابه» در متون وحيانى تشديده شده است.نظام ارجاع متشابهات به محكمات، نظامى بديع براى تبديل فهمهاى آميخته با شك و ظن به معرفتيقينى است.
4.در تفسير قرآن، بايد بين مدلولهاى ظنى و مدلولهاى قطعى تفكيك قايل شد و مدلولهاى ظنى را با استفاده از نظام آيات الهى و نيز ديگر منابع قطعآور، به مدلولهاى يقينى تبديل كرد.
1- خداوند متعال در دو مورد، پس از خلقت انسان، موضوع تعليم زبان را به او يادآور شده است; موضوع زبان گفتارى را در سوره الرحمن يادآور گرديده: «الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان» (رحمن: 1- 4) و در مورد زبان نوشتارى در سوره علق فرمود: «اقرا باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرا و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان مالم يعلم.» (علق: 1- 5)
2- «انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون» (يوسف: 2) ; «فانما يسرناه بلسانك.» (مريم: 97)
3- ر.ك: فيومى; المصباح المنير، حرف «ى»
4- ر.ك: ابو هلال عسكرى; فروق اللغة، «فرق علم با يقين»
5- ر.ك: احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص 157، حرف ياء
6- ر.ك: عبدالله جوادى آملى، سخنرانىهاى هفت دوره نمايشگاه قرآن، سخنرانى در هفتمين نمايشگاه قرآن تحت عنوان «نقش عقل در معرفت دينى»
7- امام خمينى، سرالصلوة، تهران، پيام آزادى، 1368، ص 41
8- ر.ك: معجم مقاييس اللغة/المصباح المنير/لسان العرب، ماده «ظن»
9- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 317، حرف ظاء
10- جلالالدين محمد مولوى، مثنوى، دفتر اول، ش 6
11- ر.ك: المصباح المنير، حرف شين/حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 6، ص 105، حرف شين
12- مفردات الفاظ القرآن، ص 265، حرف شين
13- المصباح المنير، حرف شين
14- شايد مراد از روايتى كه مىگويد: «اياك ان تفسر القرآن برايك فانه رب تنزيل يشبه بكلام البشر و تاويله لا يشبه كلام البشر» همين باشد.ر.ك: محمد باقر مجلسى: بحارالانوار، ج 89، ص107
15- ر.ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 1، ص 945 و 146 و 195/محمدحسن هيتو: الوجيز فى اصول التشريع الاسلامى، ص 243/فتحى درينى: المناهج الاصولية فىالاجتهاد بالراى فى التشريع الاسلامى، ص 189/عبدالكريم زيدان، الوجيز فى اصول الفقه، ص 341
16- مراد از «تاويل» در اين مقاله، تاويل در اصطلاح اصول است كه عبارت است از: «حمل لفظ بر معناى غيرظاهر.»
17- ر.ك: ابن منظور، لسان العرب، ذيل ماده «نص»
18- ر.ك: المناهج الاصولية، ص 51
19- مراد از «سياق» سير كلى يك جمله يا مجموعهاى از جملههاست كه از رهگذر آن، مفهوم خاصى به هم مىرسد.به بيان ديگر، جريان كلى يك جمله به الفاظى كه در آن به كار رفته است، جهت معنايى خاص مىبخشد و جريان كلى مجموعه يك متن به هر يك از جملههايى كه در آن آمده، جهت مفهومى ويژهاى مىدهد.ر.ك: سيد محمدباقر صدر، المعالم الجديده، ص 143/محمدكاظم شاكر: روشهاى تاويل قرآن، ص 300
20- ر.ك: الوجيز فى اصول الفقه، ص 339
21- ر.ك: محمدبن احمد سرخسى، اصول سرخسى، ج 1، ص 165 و 166
22- ر.ك: المناهج الاصولية، ص 61
23- در اين مورد، آيات فراوانى وجود دارد.براى نمونه، مىتوان از آيه 7 سوره حديد و 177 سوره بقره ياد كرد.
24- براى نمونه، مىتوان از آيات 23 آل عمران و 76، 77، 78، 85، 86 و 87 سوره انعام ياد كرد.
25- ر.ك: الوجيز فى اصول الفقه، ص 148
26- ر.ك: همان، ص 352
27- ر.ك: محمدهادى معرفت: تلخيص التمهيد، ج 1، ص 463
28- ر.ك: خالدعبدالرحمنالعك: اصولالتفسير وقواعده، ص 356
29- سيدمحمدحسين طباطبائى: الميزان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 43- 44، ذيل آيه 7 سوره آل عمران
30- ر.ك: محمدباقر ملكى ميانجى: نگاهى به علوم قرآنى، ترجمه علىنقى خدايارى، ص 67
31- ر.ك: همان، ص 66- 67
32- ر.ك: همان، ص 68
33- محمدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 6
34- الميزان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 351، ذيل آيات 77 تا 83 سوره هود، (بحث روايى)